در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :)

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    ب بازوی او زد، او برگشت...
    میخواست ب او بگوید دیگر نمی بینمت... اما بغضش نمیگذاشت چیزی بگوید فقط زل زد در چشمان پردرد او...
    صدای خفه ای گفت دیگر نمی بینمت....
    او لبخند تلخی زد و گفت برو تا از مترو جا نمانی...

    همه چیز ساده تمام شد!

    در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :)...
    ما را در سایت در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :) دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : thehella بازدید : 139 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 3:25

    زمستان دوسال پیش و اوایل فروردین سال پیش، برنامه ای پخش میشد به نام شب کوک... فارغ از اینکه مخالفان خیلی زیادی داشت و خیلی از دوستان وطنی نگران کاپی بودن این برنامه بودند، این برنامه حال مرا خوب میکرد... خیلی هم خوب میکرد... آخرشب ها با صدای خواننده ی تیتراژش میخوابیدم و دلم قرص میشد ... دقیقا همانجا ک میگفت " من عاشقت شدم با تموم قلبم ..با تموم وجود.. احساس من ب تو کم شدنی نبود.... دوسداشتنت خدا همیشه واسه من عین عبادته با تو آرومم و خیالم یک عمر راحته.." خیالم راحت میشد و میخوابیدم... صبح ک بیدار میشدم اولین تکرار آن پخش میشد و ظهرهم ک از مدرسه برمیگشتم تکرار سوم آن... من میدیدم.. همه را با ذوق و حالِ خوب... مجری اش از نظر خیلی ها لوس و بی مزه بود اما من شوخی هایش را دوسداشتم... از تهِ دلم ب آنها میخندیدم ... داورانش برایم بسیار قابل احترام بودند ... مجموعه ای بسیار دوسداشتنی... حتی ف را فرستادم ک در این برنامه شرکت کند و اوهم مثل همیشه مرا ب آرزویم رساند و آمد از آنها برایم امضا گرفت و کلی از اخلاق خوبشان برایم تعریف کرد و من غبطه میخوردم ک ای کاش من هم آنجا بودم...برنامه شان را ضبط کرده بودم و بعد از پایان برنامه و قول این که بزودی برمیگردند،بازهم حالم خوب بود. اما برنگشتند... دیگر ب آنها اجازه ی پخش برنامه بصورت استعدادیابی و مسابقه رو ندادند... من بعداز دو سال هنوزهم با دیدنش در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :)...
    ما را در سایت در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :) دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : thehella بازدید : 168 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 3:25